هر روز غروب از روبرو حمله می کنی .
خورشید پشت سرت است و باد موافقت .
دستانم را سایبانی می کنم برای چشمانم ، شاید از دور سایه ای یا توهمی ....
از خودت می پرسم : بهتر نیست فردا چشمانم را ببندم و دستانم را در آسمان بالا بگیرم ؟
شاید اینبار تو مرا ببینی .
شوالیه سپید من ،
به صلح بیاندیش .
قشنگ بود ...
خیلی!
فکر می کنم ، به سفیدی لباسش ....
بهتر است بجای شوالیه واژه ی تکاور بکار برد!!!!!!.