-
نتیجه ۲ :
دوشنبه 30 مردادماه سال 1385 00:17
از اونجا که من تازگیها خیلی فکر می کنم باز هم به یه نتبجه دیگه رسیدم . به تعداد تمام آدمهای روی زمین من وجود داره . اما برای فهمیدن تعداد تو های روی زمین باید یک نفر از جمعیت زمین کم کنی . چون اون یک نفر یا منم یا تو .
-
شوالیه من :
سهشنبه 27 تیرماه سال 1385 00:50
هر روز غروب از روبرو حمله می کنی . خورشید پشت سرت است و باد موافقت . دستانم را سایبانی می کنم برای چشمانم ، شاید از دور سایه ای یا توهمی .... از خودت می پرسم : بهتر نیست فردا چشمانم را ببندم و دستانم را در آسمان بالا بگیرم ؟ شاید اینبار تو مرا ببینی . شوالیه سپید من ، به صلح بیاندیش .
-
nemidoonam
سهشنبه 13 تیرماه سال 1385 01:28
Nemidoonam ke shoma midoonin ke man chera fingilish neveshtam ya na . age midoonin ke khob midoonin age nemidoonin say nakonin bedoonin behtare az khodam beporsin .man say mikonam az shoma beporsam kea z ki beporsin pas ta etelae sanavi har chi khastin beporsin . albate agar nemidoonin beporsin age na naporsin ....
-
نتیجه
پنجشنبه 31 فروردینماه سال 1385 23:12
سلام . به یه نتیجه حالب رسیدم . اونم اینه که آدما ۲ دسته اند . یا روانین یا نیستن . خود روانی ها ۲ دسته اند . بعضی ها تو بیمارستان بسترین و بعضی ها نیستن . من جزو روانی هایی هستم که تو بیمارستان بستری نیستن . تو چی ؟
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 28 فروردینماه سال 1385 01:40
فراخوان مسابقه عکاسی کافه شوکا درعکاسی سوژه چقدر اهمیت دارد؟ آشپزخانه دم دست همه ی ماست. ما عادت کرده ایم سازمان یا نهادی نقش حمایت کننده داشته باشد تا مسابقه ای شکل بگیرد، اما برگزار کننده این مسابقه در پی آن است تا نشان دهد عکاسان می توانند با مبلغی ناچیز، خود حامی جشنواره خود باشند. 1-شرکت تمامی عکاسان در این...
-
اینم متن کامل داستان .
سهشنبه 25 بهمنماه سال 1384 14:31
( فکر می کنی چند وقت دیگه به هم برسیم ؟ ) پسر در را باز کرد و گفت: سلا ا ا ا ا ام . ا پس بقیتون کو ؟ دختر با عشوه جواب داد : اه مرده شوی همشون رو ببرن . گفتن هوا سرده ، حوصله نداریم از خونه بیایم بیرون . منم گفتم : گور باباتون خودم تنها میرم . یه مدت ندیده بودمت دلم خیلی برات تنگ شده بود . باور کن اگه امروز زلزله هم...
-
باران
سهشنبه 20 دیماه سال 1384 15:03
باران می بارید باران می بارید که خود را با حلقه های دود سیگارت دار زدم برف می بارید می بارید که دستانم را با ته مانده لیوان چاییت شستم هوا آفتابی بود که دست پختت را قی کردم شب ، ته سیگارهایت را دور ریختم و صبح ، از سطل آشغال بیرونشان آوردم هوا ابری بود هوا ابری بود که نفس کشیدم باران می بارد باران می بارد که می خواهم...
-
۵ گانه ای برای برف
چهارشنبه 14 دیماه سال 1384 23:40
۱- برف بارید . دخترک خوشحال شد . آدم برفی درست کرد . بهمن آمد . دخترک در کنار آدم برفی یخ زد . برف آب شد . دخترک را آب برد . ۲- برف بارید . دخترک خوشحال شد . آدم برفی درست کرد . آدم برفی دماغ نداشت . مادرش برای ناهار هویج پخته بود . ۳- برف بارید . دخترک خوشحال شد . آدم برفی درست کرد . بهمن آمد . دخترک جشن گرفت و شمع...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 24 مهرماه سال 1384 14:33
این هم یه مزخرف قدیمی که مربوط می شه به شب یلدای پارسال . یادش بخیر . هر روز تنگ تر می شد دهانه تنگ تنگ بلوری که آب ماهی یکبار، ماهی درونش را می خورد و تو هر ماه برای آب ماهی می خریدی. هر روز خاکستری تر می شد خاکستر خاکستری سیگارم که تو آنرا با خاک یکسان کردی. هر روز قهوه ای تر می شد قهوه قهوه ای که از دست قهرمان...
-
ابله:
سهشنبه 29 شهریورماه سال 1384 22:05
یه عالم مطلب خوب دارم اما .........گشاد و آب هندونه . ابله شدم نه؟
-
نه.
یکشنبه 21 فروردینماه سال 1384 00:25
دیگه هیچ جا نیستم.
-
اینجا هستم :
سهشنبه 12 آبانماه سال 1383 14:16
میدان ونک - خیابان ونک - مجتمع تجاری آیینه ونک - طبقه دوم - کافه پراگ .
-
حالت خوبه؟
دوشنبه 30 شهریورماه سال 1383 22:16
در طول روز به آدمهای زیادی برمی خورید که همه ازتون می پرسن ، حالتون چطوره ؟ شما هم به خیلی هاشون می گین : ممنون خوبم . به بعضی ها هم می گین: خدا رو شکر . بعضی ها هم هستن که البته تعدادشون خیلی کمه و بهشون میگین خوب نیستم . حالا از بین این تعداد کم که بهشون می گین خوب نیستم ، کم هستن کسانی که می پرسند : چته ؟ چرا خوب...
-
حماقت:
پنجشنبه 22 مردادماه سال 1383 22:52
بذار واست یه داستان بگم . یادمه 18 سالم بود که اولین حماقت عمرم رو کردم . آخه خیلی احساس بدبختی می کردم و از خودم بیچاره تر سراغ نداشتم . خیلی وقت بود که از جمع دوستام دور شده بودم چون فکر می کردم دغدغه های من با اونا فرق می کنه و چیزی که اونا از زندگی می خوان من نمی خوام . راستش یه جورایی خودم رو بالاتر از اونا می...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 17 مردادماه سال 1383 17:52
به سمت خونه که راه افتاد هوا تاریک شده بود . وقتی داشت راه می رفت درد شدیدی تو پاهاش احساس کرد . یادش افتاد که امروز هم مثل بقیه روزها کفش پاش نیست و ادامه داد . سرما رو با تمام وجود احساس میکرد . شلوارش پاره بود و باد دور پاهاش می پیچید . دونه های برف که به صورتش می رسیدند ، انگار که منظوری داشته باشند هر طوری می...
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 9 مردادماه سال 1383 13:21
صورتم رو که به شیشه سرد اتوبوس چسبوندم٬ یاد دستای سرد بابام افتادم که همیشه بهم سیلی می زد . اون شب تو اتوبوس تا صبح از بابام سیلی خوردم .
-
بابا :
شنبه 27 تیرماه سال 1383 13:36
از در که وارد شد چشمم به سفره هفت سین افتاد و داد زد : مامان این ماهیه کو ؟ - تو سطل آشغال . - چرا اونجا ؟ - آخه مرد . - ا . اون که سر حال بود . - خب حالا دیگه نیست . - آره . یادمه میگفتی : بابا هم قبل از مردگش خیلی سر حال بود . اما دیگه نیست . به طرف سطل آشغال رفت و ماهی رو بیرون آورد . مادرش داد زد : چی کار میکنی...
-
خواب:
شنبه 20 تیرماه سال 1383 00:36
زن با بچه ای که در قنداق پیچیده شده بود سوار تاکسی شد . چند لحظه بعد با حالتی سراسیمه گفت : آقا ببخشید من کیف پولم رو جا گذاشتم میتونم پیاده شم؟ از تاکسی پیاده شد . فردا روزنامه ها نوشتند : در حادثه واژگون شدن تاکسی در بزرگراه شماره ۵ یک نوزاد جان باخت .