باران می بارید
باران می بارید که خود را با حلقه های دود سیگارت دار زدم
برف می بارید
می بارید که دستانم را با ته مانده لیوان چاییت شستم
هوا آفتابی بود که دست پختت را قی کردم
شب ، ته سیگارهایت را دور ریختم
و صبح ، از سطل آشغال بیرونشان آوردم
هوا ابری بود
هوا ابری بود که نفس کشیدم
باران می بارد
باران می بارد که می خواهم خودم را دار بزنم
۱- برف بارید . دخترک خوشحال شد . آدم برفی درست کرد . بهمن آمد . دخترک در کنار آدم برفی یخ زد . برف آب شد . دخترک را آب برد .
۲- برف بارید . دخترک خوشحال شد . آدم برفی درست کرد . آدم برفی دماغ نداشت . مادرش برای ناهار هویج پخته بود .
۳- برف بارید . دخترک خوشحال شد . آدم برفی درست کرد . بهمن آمد . دخترک جشن گرفت و شمع روشن کرد .
۴- برف بارید . همه جا سپید شد . نقطه ای سیاه نزدیک شد . اسب سوار نداشت .
هر روز تنگ تر می شد دهانه تنگ تنگ بلوری که آب ماهی یکبار، ماهی درونش را می خورد و تو هر ماه برای آب ماهی می خریدی.
هر روز خاکستری تر می شد خاکستر خاکستری سیگارم که تو آنرا با خاک یکسان کردی.
هر روز قهوه ای تر می شد قهوه قهوه ای که از دست قهرمان داستان زندگی قحطی زده قحبه ام گرفتم.
مرا ببخش .
مرا ببخش عزیزم که تنگ بلورت را شکستم .
سیگارم را روی بدن ماهیت خاموش کردم .
و قهوه های قهوه ایت را توی صورت تو تف کردم .
مرا ببخش که سمفونی معده ام را به اخبار ساعت دوازده شب تو ترجیح دادم .
مرا ببخش که انگشتم را ته حلقم فرو نکردم تا تمام استعدادهایم را برایت بالا بیاورم .
معشوقه احمق دوست داشتنی من
شنل قرمزت قهوه ای شده اما گرگها کورنگند
و مادر بزرگت را
شوهرش با تبر نوازش کرده .